پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 28 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

چهارشنبه سوری 95

سلام ماهان عزیزم . خوبی؟ امروزکه دارم این مطلبو برات مینویسم چهارشنبه آخر سال و آخرین دقایق روزکاری مامان در سال جاری میباشد. ازفردا ایشاله یکم ازشلوغی دربیام بتونم استراحت کنم. دیشب شب چهارشنبه (چهارشنبه سوری )بود. هرسال این موقع یا من و باباوحید میرفتیم خونه مادرجون یا اونا میومدن یه غذای معروف دارن به اسم شش انداز( شَشَنداز غذایی است که در خلخال و سالی فقط یک بار و آن هم در شب چهارشنبه سوری پخته می شود) اما امسال که اونا کرج بودن من به باباوحید پیشنهاد دادم مامان جون اینا بیان و یه شب بااحال درکنارتو پسرعزیزمون داشته باشیم زحمت شش انداز و شام هم به عهده باباوحید بود. خیلی خوش گذشت عزیزم . شما هم حسابی ووول میخوردی ...
25 اسفند 1395

دفتر مخصوص تو

                      پسر عزیزم تمام مطالب این وبلاگ به صورت زمان بندی شده-دقیق تر جزیی تر  و البته خصوصی تر با دست خط خودم در این دفتر مخصوص تو آورده شده است. من این دفتر را محفوظ نگه میدارم تاروزی که باسواد و باکمالات بشوی و باچشمان قشنگت محتوای آن را بخوانی و از ته دل درک کنی که من و بابا وحید برای رسیدن به چنین روزی چه شادی ها و غم ها را پشت سرگذاشته ایم ...
17 اسفند 1395

پسرم ماهان

سلام پسر عزیزم. خوبی؟ همه چی روبراهه ؟ خوش میگذره؟  فعالیت بیش از حدمامان اذیتت نمیکنه؟ دیگه مامان همیشه همین بوده پرجنب و جوش . هم سرکار هم بیرون . تو هم انگار عادت کردی فدات شم جونم برات بگه بالاخره بعد کلی فکر کردن با بابا وحید ما یکسری اسم رو جداکردیم مامان اسم های مهراد - ماهان – میعاد- نوید- صدرا که مهراد رو بابای نی نی به کل حذف کرد :دی بابا وحیدهم ماهان – نیکان- ایلیا- سپهر- صدرا که از این لیست هم مامان ملیحه نیکان رو حذف کرد نتیجه حذفیاتمون و جمع بندی خودمون دوتاشد بعدش تصمیم گرفتیم که نظر بقیه رو هم بدونیم در مورد این اسم ها . البته شاید بعضی هاشون از این لیست هیچ کدومو پیشنهاد نداده بودن ...
16 اسفند 1395

سلام پسرم!

سلام پسر عزیزم . خوبی ؟ اونجاهمه چی روبراهه؟ خوش میگذره؟ غذای مامان به اندازه بهت میرسه؟ بزرگ شدی؟ چقد سوال دارما :) این اولین باره تو وبلاگ مینویسم پسرم ! تا هفته اول اسفند که بلاتکلیف بودم شما گل پسری یا گل دخمل! از بعد اونم خیلی درگیر سر کار و مهمون داری شدم وقت نکردم باهات درددل کنم پسرعزیزم این روزا با باباوحید سرمون حسابی شلوغه مشغول خرید عید هستیم هم عیدی برای دیگران هم لباس برای خودمون- مامانی تم به مشکل خورده لباس گیرش نمیاد تو همین چندروزه ایشاله اسم نهایی تو مشخص میکنیم یه چندتااسم بابا وحید ثبت کرده که ازبین اونها یکی اش رو به تصویب برسونیم ایشاله شما هم انگار بوی عید به مشامت خورده جوجوی من :) این روزا تکانها...
14 اسفند 1395

فرآیند انتخاب اسم

همیشه تو اون خونه که بودیم با بابا وحید حرف بچه و اینا میشد میگفتم اگه پسر شد ماهان قشنگه اگرم دختر شد نازگل(علت این اسم نازگل یه رازه که فقط به پدرت گفتم ) اما نمیدونم چرا بعد ازاینکه پدرمادرا به طورواقعی نی نی دارمیشن تو انتخاب اسم تردید میکنن ماهم بعد اینکه فهمیدیم یه فرشته پاک یه مخلوق خدایی قراره عضو جدیدمون بشه اسم های مختلف رو از ذهنمون رد کردیم بدیش اینه الان باید هم به اسم پسرفکرمیکردیم هم به اسم دختر تازه وقتی معلوم بشه باید ازاول به یکیش با تمرکز فکرکنیم من برای پسر اسمهای معین مبین معراج ماهان نوید رو تو ذهنم لایک کردم پدرت هم با ماهان ایلیا و... موافق بود برای دختر من با نازگل و مهربان خیلی موافق بودم...
5 اسفند 1395

اعلام جنسیت به بقیه

بعد ازاینکه مشخص شد شما یک گل پسری ، بابا وحید پیشنهاد داد خیلی یه ضرب اعلام نکنیم یکم اذیت کنیم بقیه رو برای همین رفتیم هدیه خریدیم برات . که درواقع اولین هدیه ما بعد تعیین جنسیت هم محسوب میشد. اومدیم خونه دوتایی با هم کادوشون کردیم . و عکسشو برا عموها و مادرجون پدرجون فرستادیم. قبل از این سونوگرافی بابا وحید یه حرکتی زده بود از سونوهای قبلی یه کلیپ قشنگ درست کرده بود برات اینم همون کلیپ اول اونو براشون فرستاد بعد این کادوها/ نظر سنجی کردیم . پدرجون مادرجون و زن عمو گفتن پسره عموها و پسرعمو رهام( تودلش البته:دی) گفتن دختره خان عمو : خوب عمو میگه دختر عمو فرید :یه حسی میگه دختره ولی حسش مشکوکه مقداری بابا میگه ...
4 اسفند 1395

بالاخره معلوم شد شما چی هستی

از امروز به بعد دیگه میدونم شما رو باید چی صدا بزنم ازقرار معلوم باید بگم پسر عزیزم:) بعد از سفر مشهد درهفته اول اسفند، پیش دکترقاسمیان نوبت آنومالی داشتیم. مثل همیشه با بابا وحید رفتیم سونوگرافی و مثل همیشه مامانی استرس داشت بهرحال بعد از دوساعت معطلی نوبت ما شد.من تا نشستم گفتم اقای دکتر منیتور رو کج کنید من ببینم گفت آخر سر:( ولی بابا وحید برام فیلم گرفت . بالاخره اقای دکتر دست به کارشد و همون اول کارگفت شما پسری :دی بعدشم رفت سراغ مسائل تخصصی که خداروشکر سالم بود همه چی . وزنتم 300 گرم بود. خلاصه اینکه اولین بچه من و بابا وحید که شما باشی شدی یه گل پسر که امیدوارم همیشه تنت سالم باشه دلت باخدا ازخدا خواستم اگر بچم...
4 اسفند 1395

اولین سفر مشترک (مشهد)/مسافر توراهی کوچولو

من و باباوحید نذرکردیم بعد ازعقد هرسال بریم مشهد که خداروشکر هرسال قسمت شد و امسال هم که شما مسافرکوچولوی مابودی قسمت شد سه تایی بریم تا اولین سفر سه نفرمون با وجود شما تو شکم مامانی اتفاق بیفته. ما27 ام بهمن تا اول اسفند به همراه مامان جون باباجون و خاله فهمیه رفتیم هتل توس مشهد و خداروشکر مثل همیشه شما نی نی خوبی بودی و اذیت نکردی و همه چی خوب پیش رفت
1 اسفند 1395
1